تقسیم ذهن | تقسیم سوم ذهن

۲۹ تیر ۱۴۰۴
گری رنارد
آرتن: خودآگاهی از خداوند نیست، بنابراین اکنون به نظر می‌رسد چیزی کاملاً متفاوت برای تو رخ می‌دهد - یک تجربه فردیت.هر بار که ذهن تقسیم می‌شود، شرایط جدید آن برایش واقعیت است - و شرایط قبلی آن انکار و فراموش می‌شود.یک روانشناس این را واپس‌زنی می‌نامد، با این تفاوت که بزرگی آنچه در مورد آن بحث می‌کنیم بسیار فراتر از آن چیزی است که هر انسانی می‌تواند از آن آگاه باشد.با این حال، دینامیک آن‌ها یکسان است به این معنا که آنچه واپس رانده شده است ناخودآگاه است.از قضا، ناخودآگاه یک مکان نیست - یک وسیلهٔ ذهن است.هنوز هم ممکن است آنچه را که انکار شده است به خاطر بیاوری، اما بدون کمک بسیار بعید است که آنچه را که گسسته‌ای به خاطر بیاوری.
اکنون، این تویی که ما و دوره به آن اشاره می‌کنیم، هیچ ربطی به تو به عنوان یک انسان ندارد - این همان بخشی از ذهن تو است که تصمیم می‌گیرد.حتی وقتی به نظر می‌رسد که در اینجا در این دنیا تصمیم می‌گیری، واقعاً آن تصمیم را در اینجا نمی‌گیری، زیرا در اینجا نیستی.در داستان ما، این ذهن جدید و به ظاهر فردی قرار است نخستین تصمیم خود را بگیرد.
در این مرحله فقط دو انتخاب وجود دارد، و همیشه فقط دو انتخاب وجود خواهد داشت.در اینجا به تقسیم دوم ذهن می‌رسیم.اکنون به نظر می‌رسد که تو یک ذهن درست‌اندیش و یک ذهن نادرست‌اندیش داری که هر یک انتخاب متفاوت یا واکنش متفاوتی را به ایدهٔ ناچیزِ دیوانه‌وار نشان می‌دهند.
یک انتخاب، خاطرهٔ خانهٔ حقیقی تو نزد خداوند است، که در دوره با روح‌القدس نمادین می‌شود، و دیگری پندار جدایی از خداوند، یا فردیت است که در دوره با نفس نمادین می‌شود.عیسی روح‌القدس و نفس را در دوره به شیوه‌ای انسانی شرح می‌دهد و در مورد آن‌ها به گونه‌ای صحبت می‌کند که گویی موجودیت‌های فردی هستند، اما او همچنین به وضوح بیان می‌کند که:
نفس چیزی بیش از بخشی از باورت در مورد خودت نیست.
(م_۴_۶_۱∶۶)
یک بار دیگر، ذهن تو دو انتخاب برای برگزیدن دارد؛ ما اکنون در یک مقطع حساس در جدایی ظاهری هستیم.خاطرهٔ آن چیزی که هستی هم پاسخ به جدایی است و هم اصل آمرزش که در یکی ترکیب شده‌اند.همانطور که دوره در مورد روح‌القدس آموزش می‌دهد:
او با پیدایش جدایی به عنوان یک محافظت پدیدار شد، در حالی که هم‌زمان اصل آمرزش را الهام بخشید.
(م_۵_۱_۵∶۲)
بدیهی است که دوره برای اصطلاحات گوناگون، از جمله آمرزش معنای خاص خود را دارد.همانطور که متن توضیح می‌دهد، روح‌القدس همیشه آمرزش را آموزش داده است.
او به تو می‌گوید که تمام ذهن خود را به خداوند بازگردان، زیرا آن هرگز او را ترک نکرده است.اگر هرگز او را ترک نکرده است، تو تنها باید آن را همان‌گونه که هست ادراک کنی تا بازگردانده شود.پس، آگاهی کامل از آمرزش این است که جدایی هرگز رخ نداده است.نفس نمی‌تواند بر این غلبه کند زیرا این یک بیانیهٔ صریح است که نفس هرگز رخ نداده است.
(م_۶_۲_۱۰∶۵-۸)
اگر در این نقطه‌ از داستانمان که خود را در آن می‌بینیم، انتخاب می‌کردی که به جای تفسیر نفس، تفسیر یا پاسخ روح‌القدس به جدایی را باور کنی، آن‌گاه ماجراجویی کوچک رؤیاوار تو پایان یافته بود.نفس پاسخی خودخواهانه و در عین حال وسوسه‌انگیز از خودش داشت.اگر همچنان به جدایی باور داشته باشی، آن، هویت فردی‌ات را به تو عرضه می‌کند - جدا از خداوند، بسیار خاص و به شیوه‌ای منحصر به فرد، مهم.همانطور که عیسی آن را در متن بیان می‌کند:
نفس باید برای حفظ این باور به تو نوعی پاداش ارائه دهد.تنها چیزی که می‌تواند ارائه دهد، یک احساس وجود موقتی است که با پیدایشِ خودش آغاز می‌شود و با پایانِ خودش پایان می‌یابد.به تو می‌گوید که این زندگی وجود تو است زیرا وجودِ خود آن است.
(م_۴_۳_۳∶۳-۵)
البته، تو از آنچه خود را در آن درگیر می‌کنی، هیچ تصوری نداری - و انتخاب بی‌حس دیگری انجام می‌دهی.همهٔ این‌ها برای تو تازگی دارد، و تو بیش از حد حاضری ریسک کنجکاوی را به جان بخری.تو با نفس انتخاب می‌کنی تا بتوانی ببینی خاص بودن و جدا بودن چگونه است.این به نوبهٔ خود باعث تقسیم سوم ذهن می‌شود.
آرتن: پس - در داستان ما، تو با نفس انتخاب کرده‌ای و اکنون با آن هم‌هویت شده‌ای.تقسیم نخست، از آگاهی از یگانگی کامل تو با خداوند تنها یک خاطره ساخت.تقسیم دوم، دو قسمت مجزا را به ذهن آورد.تقسیم سوم روح‌القدس را فقط به یک خاطره تبدیل کرده است و نفس اکنون توجه تو را جلب کرده است.تو به آن نگاه می‌کنی تا برایت توضیح دهد که چه اتفاقی در حال رخ دادن است، و نفس پیامی برای تو دارد.آن پیام این است: بهتر است فوراً از اینجا بیرون بروی، رفیق.سپس در ادامه چند دلیل برایت می‌آورد.در حالت ذهنی سردرگم تو، این دلایل در منطق خود بسیار قانع کننده به نظر می‌رسند.
«آیا نمی‌دانی چه کرده‌ای؟» - نفس در داستان استعاری ما می‌پرسد - «تو خودت را از خداوند جدا کردی!تو در برابر او گناه بزرگی کرده‌ای.حالا دیگر حسابی گیر افتادی.تو بهشت را گرفتی - هر چی که به تو داد - و آن را درست توی صورتش پرت کردی و گفتی: «چه کسی به تو نیاز دارد؟» تو به او حمله کردی!کارت تمومه.در مقابل او هیچ شانسی نداری — او فوق‌العاده است و تو هیچی نیستی.همه چیز را خراب کردی؛ تو خیلی گناهکاری.اگر همین الان فوراً از اینجا بیرون نروی، بدتر از مرگ به سرت میاد!»
خدای من، این چیزیه که تو در پاسخ به نفس فکر می‌کنی.من چه کار کرده‌ام؟حق با تو است - من همه چیز را خراب کردم و به بهشت حمله کردم!اما کجا می‌توانم بروم؟چه کاری می‌توانم انجام دهم؟من می‌توانم فرار کنم، اما نمی‌توانم پنهان شوم.جایی نیست که بتوانم از خود خداوند پنهان شوم!
نفس می‌گوید: «خب، این دقیقاً درست نیست، زیرا من اینجا هستم تا به تو کمک کنم.من دوست تو هستم - و نقشه‌ای دارم.جایی را می‌شناسم که با هم می‌توانیم برویم.تو می‌توانی رئیس خودت باشی و اصلاً مجبور نیستی با خدا روبرو بشی.هرگز او را نخواهی دیداو حتی نمی‌تواند وارد این مکان شود!»
واقعا؟تو می‌پرسی.به نظر من که خیلی هم عالی است.برویم!
نفس می‌گوید: «بسیار خوب،»«دقیقاً همانطور که من می‌گویم عمل کن.»
دوره‌ای در معجزات

استفاده از مطالب فقط برای مقاصد غیرتجاری و با ذکر منبع بلامانع است.